Tuesday, February 3, 2009

نگاه افسون


خوش به حال آنکه از مادیون دوری گزید
بی فریب دنیا وز معنویون حوری گزید

صبحگاهان خورشید خیال بدنبال نگاهی دیگر است
شامگاهان زخود پرسد کایا ره رفته خود افسونگر است

زر و زور و هوس چشم ابهام آدمی بسته
کو نوازد ساز عشق بینی کز جان خود خسته

مرغکی غمگین و دل خسته آزاد گشت وز آن قفس
دلبری هجران سفرکرده بر ما رساند چندان نفس

ساقیا می خونین نوش کن در بزم حال عاشقی
صحبتی با خورشید نه گرتو در این سال حاذقی

Open your mind for a different view